وقتی بزرگ شدیم وبه مدرسه رفتیم
معلمانی بودند که همه جوره بچه ها را اذیت می کردند
هرکاری که میکردیم به ما سرکوفت می زدند
هرعیبی را هم که ماهرانه پنهان کرده بودیم
به رخمان می کشیدند
اما در شهر همه خوب می دانستند
شب که معلمها به خانه می رفتند
زنهای خیکی و روانی آنها
با مشت و لگد حالشان را جا می آوردند
ما و آنها
همه مان روی هم رفته فقط آدم های معمولی هستیم
من و تو
فقط خدا می داند که دلخواه ما باشد
از پشت سر فریاد زد به پیش
و سربازهای خط مقدم به خاک افتادند
و ژنرال نشت و خط های نقشه
جا به جا شدند
سیا و کبود و زخمی و زیلی
هیچکس به هیچکس نیست شیر تو شیر عجیبی است
آخرش هم باید دور خودت بگردی و بگردی و بگردی
مرد پوستر به دست گفت
مگر نشنیده ای که این فقط یک جنگ زرگری است
مرد تفنگ چی گفت:گوش کن پسرم
آن تو برای تو هم جایی است
بی پول و پله
کاریش نمیشود کرد اما همه جا فراوان است
پولدار و بی پول
و کی انکار می کند که همه جنگ ها بر سر همین است
بیرون از راه روز شلوغ و پر کسب و کاری است
فکرهایی در سر دارم
پیرمرد که پول یک چای و یک تکه نان را نداشت مرد.
هنگام جوانی، آنسوی افق آنجا
در دنیایی از مغناطیس و معجزات می زیستیم
اندیشه هایمان مدام و بی مرز پرسه میزد
زنگ ناقوص جدایی آغاز شده بود
درسراسر جاده طولانی و پایینتر از گذرگاه
آیا هنوز در دوراهه دیدار میکنند؟
دسته ی ژنده پوشی که گامهایمان را دنبال می کردند
پیش از آن که زمان رویا هایما را ببرد، می دویدند
انبوهی از جانوران کوچک را بر جای مینهادند
می کوشیدند مارا به زمین بدوزند
به یک زندگی دست خوش پوسیدگی آهسته
سبزه،سبزه تر تو
نور نورانی تر بود
شبهای شگفتی
دوستان دورمان بودند
به فراسوی خاکستر سوزان پل های پشت سرم می نگرم
به یک نظر ،که طرف دیگر پل چقدر سبز بود
گام هایی که به پیش برداشته شد، دوباره در خوابگردی به پس نهاده شد
با نیروی موجی خواب آلود کشیده می شدیم
بر بلندایی رفیع
با پرچم در اهتزاز به بلندیهای سرگیجه آور آن دنیای رویائی رسیدیم
تا ابد در چنگال اشتیاق و بلند پروازی
عطشی هست که هنوز سیراب نشده
چشمان خسته ما هنوز به سوی افق بال می گشاید
هرچند بارها از این راه رفته ایم
سبزه سبزه تر بود
نور نورانی تر بود
و مزه شیرین تر
شبهای شگفتی
دوستان دورمان بودند
چه بامدادان درخشانی است
آب جاریست
رود بی چایان
تا ابد الا باد